من... روستا... خونه مادربزرگ... رو این لحاف قدیمیا... آی لاو یو پی ام سی ~_•
آقا از دیروز که اومدم اینجا تقریبا همش بازارم :|
دیروز صبح رفتیم اینجانب لباس و اینا خریدم برا عروسی و خلاصه مسئله ی عظیم لباس چی بپوشم حل شد... خسته و کوفته اومدیم خونه... ناهار خوردیم... رفتم خونه دایی اینا... زیر باد کولر .... خوابیدم.... چقدر چسبید :)))
بعد مدت ها خواب برام لذت بخش بود... یه حس سبکی خاصی داشتم... خلاصه هنوز بیدار نشده باز منو بردن بازار :/
زندایی گرامو برده بودیم براش خرید عروسی کنیم :/
باع دوره ی قد قدی میرزا که نیست...
خو عروس دوماد خودشون می رفتن دیگه :/ لازم نبود ما بریم!!!! حالا بیخیال رفتیم و لباسا رو خریدیم...
بازار شهرشون خیلی باحاله... خوشم بیومد...
رنگ و بوی سنتی داره... بازار سر بسته... شلوغ... پر آدم و مغازه...
خلاصه من و لیلا(عروس) بدو بدو رفتیم زیتون پرورده و شیش مدل ترشی خریدیم...
تا شب بازار بودیم....
تموم که شد اومدیم خونه.... شام خوردیم...
رفتم اون یکی وبم دیدم اووووووو چه خبره !!!!!!!!!
این دختره مخش شیش میزنه ها :/
من هرچی می نویسم به خودش می گیره...
یکی نیس بگه عاغا...خواهر من... فرهنگی این کشور...
باع تو اصن برا من شخصیت مهمی نیستی که برات پست بذارم!!!!
نصفه شبی ر.یدن به اعصابم :|
اون پست اصن بحثش جدا بود... تو بگو یه اپسیلون...
هیچ جاش به اون ربط نداشت...
به من میگه برو اون کتابو مطالعه کن :/
اگه حداقل هم سنم بود یه جواب خوشگل میدادم که اندر خم اون جواب بمونه :/
والا هر دفعه من پست میذارم میاد یه سری شر میگه میره !
ولش...
الان اینا رو می نویسم خندم می گیره...
یه حالتی که از رو تاسف می خندن... بعضیا مغزشون واقعا فندقیه :|
حالا همین رفته به آقای فیضی یه چی گفته اون میگه نکنه این پستو با من بودی :/
میگن حالا خر بیار و باقالی بار کن اینجاس :|
هیچی دیگه رفتم وبش گفتم جریان اینطوری نیست دختره چرت میگه !!!!
آخ آخ اینقدر بدم میاد از این خاله زنک بازیا...
دنیای مجازی رو هم دارن از این لحاظ به گ.وه میکشن!
ولش اصن... دیشب بعد این داستانا لیلا رفت ترشی ها رو آورد...همشون مخلوط بودن ...
آقااااا چرا انقد ترررررررش؟؟؟؟
یکم خوردم دیگه نتونستم ... کلی هم با دایی و لیلا سر ترشیا خندیدیم...
هی میگفت آی دندونم بی حس شد دوباره یکی از آلو های ترش میذاشت دهنش...
و خلاصه این بود اتفاقات دیروز...در کل خوب بود...
امروزم باس بریم چندتا مزون برا لباس عروس...
میدونم دهنم سرویس میشه از راه رفتن زیاد :|
راستی دیروز صبح با مامان و خاله رفته بودیم چندتا مزون قیمت بگیریم همشون بهم می گفتن عروس شمایی؟؟؟ :/
آخه کجای من به عروسا میخوره ؟؟؟ :|