66
سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ
تو در آغوش او بی تاب و من آرام می میرم
دلم در خاطراتت گم،چه بارانی،چه دلگیرم
تو می گفتی که مجنونی و می بینی مرا لیلا
شدم لیلای بی مجنون و از این زندگی سیرم...
هه! گفتیم همه شاعر شدن مام یه شعری بگیم :/
+ زینب هیچوقت آدم نمیشه... بوقلمون صفت...هه!!!
+ اون روز... خیلی معطل شدم ولی هیچ ماشینی نمی ایستاد تا از خیابون رد شم...
یه مرد اومد...ماشینا رو وادار کرد بایستن...
رد شدم... چهره اش هیچوقت از یادم نمیره...
یه قیافه خشن... که لب باز کرد و گفت: آبجی بفرما
:))
و منم گفتم مرسی و فرماییدم D;
+ عربیم امسال افتضاح شده...داستان چیه؟ :/
+رمان بینوایانو از مدرسه خریدم...چار تومن o_O
+ امروز موهامو کوتاه می کنم...به همین راحتی!
۹۴/۰۹/۰۳