14
ای بابااااا گ.وه تو حرفای خاله زنکی...
کم مونده بود قاطی کنم بر.ینم به سرتاپاش ...
دختره ی مسخره خو هنوز تو عالم بچگیاتی شکر اضافه خوردی شوهر کردی...
حالا هی میاد مغز منو باحرفای چرت زنونه میخوره...
باع آره من دخترم... ولی حال این حرفا رو ندارم....
حال این چرندیات خاله زنکی رو ندارم...
مخمو از سر راه نیاوردم که اینطوری خورده بشه :/
پوفففف من آدم صلح طلبیم...
همیشه سعی می کنم آروم و خونسرد باشم و این خونسردیو به دیگران منتقل کنم منتهی تو این یه مورد اگه لیلا دوباره بیاد چرند بگه یه چی بش میگم...
همین دو روز اینقدر از این حرفا زد اکسیژن کم آورده بودم... خفم کرد :|
ینی مث بمب درحال انفجار بودم که هر ثانیه خودمو هزاربار خنثی میکردم...
اونم یه ریز حرف میزد من فقط عین نوار ضبط شده میگفتم چی بگم والا :|
به صبور بودن امروز نمره ۲۰ میدم :/
+ اومدیم خونه... شنبه باس برم برا ثبت نام.... هوففف یازده روز دیگه مدرسه س :)
+ یه چیز جالب این بود که امروز لیلا همش در رویای عروسی بود... چجوری باشه... راه بره... حنا رو خودش بچرخونه یا خواهرش... من کلهم تو فکر مدرسه و اینا بودم.... چه قدر فاز ما دوتا باهم فرق میکنه خدایی... دوسال ازم کوچیکتره :/