اینجا خاطره نم نم می بارد...

هیســــ ... سکوتُ حس کن آدم...

اینجا خاطره نم نم می بارد...

هیســــ ... سکوتُ حس کن آدم...

پیام های کوتاه
  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۱۸:۰۵
    31
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۹/۲۶
    65
  • ۹۴/۰۹/۱۳
    73
  • ۹۴/۰۹/۱۰
    72
  • ۹۴/۰۹/۰۸
    71
  • ۹۴/۰۹/۰۷
    70
  • ۹۴/۰۹/۰۴
    69
  • ۹۴/۰۹/۰۳
    68
  • ۹۴/۰۹/۰۳
    67
  • ۹۴/۰۹/۰۳
    66
  • ۹۴/۰۸/۲۷
    65

۲۴ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

گفته بودم جدیدا پسرعموم به دنیا اومد؟ ^__^ 

یه روز قبل تولد من این نی نی کوشولوی ناز نازی به دنیا اومد...

اینقدر کوچیکه...

اینقدر اکولی پکوله قد یکی از عروسکامه :)))) 

ناموسا چقدر حال میده یه بچه اینقدری داشته باشه آدم خخخخخ 

+ بچه های زیر دوسال که آروم و بی آزارن،

 به شدت در قلب اینجانب جا باز میکنن ^__^

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۶
باران ...

امروز از طرف مدرسه بردنمون برای دیدن فیلم محمد رسول الله...

با اینکه حدود سه ساعت یه جا نشستیم و فیلم دیدیم امااااا عاااالی بود...

تصویرش....حرکت دوربین... جلوه هاش...فضاش...

واااای آهنگاش که اصن هیچی...ینی من شهید آهنگای این فیلمم...

خیلیییلی جذابه از نظرم...

تازه منی که احساساتی نمیشم سر فیلما دوتا صحنه ش اشکم در اومد... 

خیلی خوب بود... 

کلهم ۵ تومن خرج کردیم برای دیدن این فیلم ولی واقعا می ارزید...

اگه سی دیش منتشر شه حتما میخرم!!! 

+ امروز کلا مدرسه رو هوا بود... 

+ فردا دوتا امتحان داریم...خوندم ... امیدوارم خوب بدم... 

+ یه کتاب نادر ابراهیمی هست اسمشو هی یادم میره!

 توش شهر و اینا داره...دوباره شهری که دوست میداشتم؟؟؟ 

نمی دونم یه چی تو همین مایه ها بود....

فردا باس برم ببینم دارنش کتابخونه...اگه دارن بخرم... 

+تلگرام تو ی گروه زبان انگلیش عضو شدم...

مدیر گروه همچین غلیظ میحرفه اینجانب رسما فکم مماس به زمینه :|

همش وویساشو چندبار گوش میدم بفهمم چی میگه :/ 

وللللی خیلی خوبه :) 

+ همممممم این پستم همینطوری یهویی بود... 

خواستم بگم چقدر این فیلم سینمایی عالی بود 

و من رسما عاشق این فیلمه شدم :))) 

و خیلی چیزایی که دقیق از زندگی پیامبر نمیدونستم رو هم فهمیدم :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۹
باران ...

کسی که زر اضافی میزد و میگفت 

چرا این و اون بم تبریک تولد نمیگن و ینی من

 اینقدر ارزش نداشتم که تبریک نگفتن بم و 

واقعا آدمای فلان و بهمانی هستن... 

خودش امروز تولد ما رو تبریک نگفت... برای من مهم نیست...

اصلا خنده داره که بگم چون یارو تولدمو تبریک نگفت

 آدم خریه و اله و بله و از دستش ناراحت بشم...

فقط خواستم بگم بعضیا فقط بلدن زر بزنن! 

زر...به معنای واقعی کلمه :| 

+ فاطمه برام یه پابند خرید :/ 

دستش دردنکنه منتهی دستبند میخرید منطقی تر بود... 

پابند؟ من؟ :| 

+ انتظار داشتن از دیگران چرت ترین و مضخرف ترین کار دنیاس...

هع...بابا اینا آدمن...آدم...اسمشون نابوده چه برسه خودشون....

از اینا هم مگه میشه انتظاری داشت؟ 

همین آدما به وقتش اونقدر قهوه ایت میکنن که خودت باس سیفونو بکشی..

هع... دیوانگی انتظار داشتن از این موجودات دوپای فضایی... 

+ دوست...دوست ها...دوستان... واژه ی قشنگیه...

 امروز برای اولین بار فهمیدم وجود یه سری موجودات

 که دوست نامیده میشن ...تو یه سری لحظه ها 

که خاص نامیده میشه...

میتونه خیلی عالی باشه و لبخند به لبت بیاره... 

+ من...خستم...خسته...نیاز دارم بخوابم...خیلی...

ولی باید تاریخ بخونم...سه صفحه س...

خدا بزن تو سرم خوابم نبره بتونم بخونم...آه...من جا نمیزنم... 

سر قولم هستم...همت م رو شرمنده نمیکنم....

آه ... خستم....حتی اگه بمیرم...درس میخونم....باید بخونم...باید!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۷
باران ...

خیلی دوس دارم یه خونه مجردی ویلایی با یه حیاط کوچولو داشته باشم،

 که پشتش دریا باشه و روبه روش جنگل و کوه 

( دقیق مثل ویوی مدرسه ما)

 یه دویست شیش مشکی رینگ اسپرت بخواب با شیشه های دودی...

صندلیاش چرم قرمز مشکی... 

یه اسکلت هم آویزون کنم جلوش... 

به شغل مورد نظرم رسیده باشم و رو پای خودم باشم....

فقط جهت مهمونی و دو سه روز موندن بیام خونه ی خودمون...

 خونه ی خودم کوچیک باشه مهم نیست فقط آروم و ساکت باشه‌...

از سرکار که اومدم و استراحت کردم ،

یه کاسه بزرگ چیپس فلفلی و ماست موسیر بذارم جلوم...

پایین کاناپه چارزانو بشینم ...چیپس بخورم و فیلم کمدی ببینم...

 بعدم هر وقت  دلم خواست برم تو بالکن دریا و جنگلو ببینم... 

چه قدر حال میده اینجوری...

اوفففف ینی قشنگ ترین رویای من رسیدن به این چیزاس...

به خونه....ماشین...کار...که فقط مال خودم باشه... 

+ نمیدونم چرا بعضیا اینقدر دوست دارن شوهر کنن ... 

و من اینگونه نیستم :/ 

+ مطمئنم من اگه خونه مجردی داشته باشم سوء تغذیه می گیرم :/

 اصلا به غذا خوردنم اهمیت نمیدم :|

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۷
باران ...

من دوستای مجازیمو عااااشقم ... عاشق...

 تو وب بلاگفام که پوکید بیست دفعه این حرفو زده بودم :))))))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۵
باران ...

عاغا سلام علیکم... 

دست...

جیغغغغغغغغ...

ذوققققق...هوریااااااا... 

دست دست... 

بعله چه روز میمون و مبارکیه امروز...روز تولد من :)))))

خلاصه رفتیم تو ۱۸ سال...خدایا به این ماه عزیز منو آدم کن...

دیگه جدی بزرگ شدم....

هرچنددددد فرشته ها هیچوفت آدم نمیشن ولی خب دیگه :))))

اولین کسی که تبریک گفت فاطمه بود ...

اونم دیشب همین که ساعت ۱۲ شد اس اومد 

و شمارش معکوس کرده بود و بوممممم تولدت مبارک عزیزم :)))

 آعععع خیلی عالی بود شاد گشتم بسی...

کلی هم شر و ور گفتیم خندیدیم ؛))) 

بعددددش هم کهههه صبح شد و بهترین کادوی روز تولدمو از خدا گرفتمممم...

بابا بیخود نیست من عاشق یکی یه دونه عالمم :))

رفتیم مدرسه و یهو یه بارون شدیدی بارید که انگاری زمین و زمان به هم وصل شد...

گاز و برق قطع شدن و خلاصه مدرسه رفت به فنااااا و تعطیل شدیم...

وقتی تعطیل شدیم دیگه بارون آروم شده بود و 

منم زیر این بارون دبش و عالی پاییزی در حالی که 

آهنگ عصر پاییزی مرتضی پاشایی رو تو دلم زمزمه میکردم قدم میزدم...

هر چند صبح پاییزی بود نه عصر :)))) 

و فکر کنم تنها کسی که اینقدر ریلکس و آروم و دست به جیب پالتو،

 داشت خیابونای بارونی رو گز میکرد خودم بودم... 

چون همه یا داشتن می دوییدن یا تو ماشین بودن که زودتر برن خونه...

امروز صبح عاااااالیییییی بوووووودددد....

الانم میخوام بخوابم ... جدی :/ 

خوابم میاد خیلی...

شاید

 تنها کسایی که تبریک گفتن دوستام باشن

که بغل و تبریک و این داستانا ...خانواده گرام که کلا هیچی ://

 اما برای من این حس مثبتی که الان دارم مهم تر از هرچیزه...

خیلی شارژم الان :))))) 

آیا با این همه انرژی میشود خوابید؟؟؟ :/ 

+ راستی یه شارژ دوتومنی همراه اولو گم کردم :| 

این تنها اتفاق بیشعور امروز بود :)))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۰۹:۲۹
باران ...

از دخترک تنهای ولو شده روی تخت به خدا ژونی آسمان ها: 

تصدقت بروم معبود... 

چگونه تحمل میکنی مرا وقتی میدانی که میدانم و خودم را

به ندانم کاری میزنم و در عین دانایی نادانی میکنم... 

نمی دانم کدام حس ...هشتم...هفتم...

ششم یا دهم....

ولی این روزها حسی در من فریاد میزند تو غمگینی...

خشمگینی...

خشمگینی آرام که من محو پارادوکس حرکاتت شده ام... 

خداژونی...

میدانم تنهایم نگذاشته ای... 

هیچ من هنوز هم پر ازتوست... 

و نگاهت نوازشگر لحظه لحظه های نفس کشیدنم... 

تصدقت بروم معبود...

میدانم اگر این نگاه نباشد آواره ی کو به کو میشوم... 

اگر این نگاه نباشد می شوم پر افتاده ی پرنده ای که پریده...

میدانی...

این روزها کارم از دعا و دخیل صلوات گذشته...

خودت باید دست به کار شوی... 

خداژونی؟؟؟ می بینی؟ دست روحم دراز شده به سمتت...

می شود دستانم را بگیری...؟

 باورکن ملالی نیست...جز...جز ...آه...خداژونی...خداژونی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۵
باران ...

باران می بارد... نوک انگشتانم یخ زده... 

بینی ام... حتی لپ هایم... راستش دلم...دلم هم یخ زده... 

هی پسرک دوست داشتنی رویاهایم!

میفهمی؟ 

دلم یخ زده... 

بچه بازی را کنار بگذار...

این شب های باران زده نفسهایم،

دم و بازدم نفس هایت را کم دارد...

 نترس...

اندکی نزدیک تر بیا... 

این دخترک با کوله باری از احساسات ترک خورده بی آزار است.... 

گیسوانش را با بند دلتنگی هایش گره زده...

خیره به باران پاییزی...نشسته است یک گوشه ...

و منتظر است تو بیایی...تو...

پسرک دوست داشتنی رویاهایش... 


+ کاملا بی مخاطب :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۵
باران ...

# پسرونه 

+ وای....واااای....وااااای چرا اون فکر میکنه من عین گیجا هردفعه باس سلام کنم و مجیز بکشم و این شر و ورا؟؟؟؟ جمع کن باااووو من خودمم اینقدر تحویل نمیگیرم چه برسه یو... 

+ دلم میخواد نقاشی  چهره ی سبحانو تموم کنم ولی وقت ندارم....ای بابا.... 

+ شاید اینبار اگه گمش کنم ... دیگه پیداش نکنم...ولییییی من به کامی امید دارم...بچه آمارگیرش قویه :))) 

+ ینی ناروین آخرش چی شد؟؟؟ آویزوونی بود برا خودش....یادش بخیر :/ 

+ چش ندارم مری رو ببینم... جدی! 

+ امروز که توبارون ایستاده بودم منتظر زی زی اینا...یه دویس شیش مشکی کنار خیابون ایستاد... دونفر ازش پیاده شدن رفتن از مغازه خرید کنن...راننده پیاده شد...یه پسر حدودا بیست و خوردی ساله .. هیکلش خوب بود....صورتش پر... یه تی شرت آستین کوتاه مشکی و شلوار ورزشی توسی و کتونی پاش بود... و من غمگین شدم... به خاطر سیگار توی دستش... و مهارتش تو تکون دادن سیگار... 

+ ولی همیشه از ژست سیگار کشیدن و تو دست نگه داشتن خوشم میاد....این درحالیه که یه دقیقه هم نمیتونم بوی دودشو تحمل کنم ...خفگی بم دست میده...

+ شلوار کتان و پیراهن مردونه (ترجیحا مشکی...یا کرم قهوه ای) واقعا به پسرا میاد...البته اگه هیکل خوبی داشته باشن :/

+پولدار باشی...فلان باشی...بهمان باشی ... قیافه و هیکل نداشته باشی آیا به درد میخوره؟

+ خوابم میاد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۳
باران ...

خیلی دوس دارم یه بار شیراز و اصفهان برم...اصن به شکل عجیبی! 

ولی مطمئنم یه روزی با دویس شیشم میرم ... جای همه خالی :)))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۱
باران ...