هوفففف مانتو شلوارمو گرفتم از خیاط...
راستی راستی آمد بوی ماه مهر :|
هعی وای من...
فردا باس بریم مدرسه...
یا خود خدا...
کی باس شیش صبح پاشه بره و تا ظهر مدرسه بمونه ://///
تلگرامو رفتم بالاخره!!!! باحاله...خوشم اومد :)))
+ هوفففف بالاخره محمد به مینا قطعی یه چیزایی گفت!!! دیشب مردم اینقدر مشاوره دادم بهش...ولی خداروشکر...این پسر اصن حالش خوش نی... امیدوارم کارش درست شه... جدی دوست دارم خوشبخت بشه... خیلی ناراحت میشم غمگینه :(
+ امروز صبح پاییزیه...عالیه...دوسش دارم :))
:|
بازم :|
باااااازم :|
آقا بیخیاااااال...
چند مین پیش رفتم تو مدیریت وبم...یه پیغام اومده بود با اسم محسن...
با این مضمون: خیلی دوس دارم باهم آشنا بشیم.
ناموسا یه لحظه چشام چارتا شد گفتم نهههههههه این آقا محسن خودمونه اینو نوشته؟؟؟
چند دفعه پلک زدم دوباره زومیدم روش دیدم نه باع آدرس ایمیلش فرق میکنه...
بعد این محسن یه محسن دیگه س...خندم گرفت یه لحظه...
خلاصه آق محسن شرمنده ؛))))
هیچی دیه ملت خیابونو کم آوردن تو وبلاگا هم مخ زنی می کنن...
دارم فکر میکنم چجوری جوابشو بدم؟
بگم خیلی ممنون ما آشنا زیاد داریم جا واس شما نیس...
یا مثلا بگم برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه زدی به کاهدون...
یا...
آق محسن شما جمله پیشنهادی برا رد کردن طرف نداری؟؟؟ :)))))
بارون مثل تیر از آسمون میباره... با شددددت... دلم میخواد برم زیرش...ولی سرما میخورم دوباره...پس بیخیال :)
+ حس بدیه که یکی بگه حالم خوب نیس... و تو نتونی هیچ کاری برا خوب شدنش انجام بدی...
+ بالاخره ایرانسلو گرفتم... شمارش ۰۹۰۱ هست ô_Ô
+ اتاقم به هم ریختس...حال ندارم تمیزش کنم... به هم ریختگیش رو اعصابمه... ولی واقعا حسش نی پاشم!!!!
+ الان یه رفیق پایه... یه اجازه ی تپل از خونواده باید میداشتم... تا بریم تو خیابونا راه بریم زیر بارون...ایضا بدوییم...خیس خالی شیم... کلی چرت و پرت بگیم... مثلا اگه یه داداش بزرگتر و پایه اینجور خل و چل بازیا هم داشتم خیلی خوب میشد...
+ اگه قرار بود داداشی داشته باشم ترجیح میدادم دو-سه سال ازم بزرگتر باشه نه خیلی زیاد :/
+ هوففففف چه بارونی...چه صدای بارونی پیچیده تو اتاقم... انگار صداش روحمو نوازش میکنه...
+ این دو روز زیاد به یاد کسی که نباید بودم... اصن خوشم نیومد از این به یادبودن مضخرفم :/
+ راستی اینو نگفتم..دیشب رفتیم خونه مادرجون اینا...اووو یه عالمه رقصیدیم به میمنت عروسی دایی کوچیکه... دایی میم جان رو عاشقم ... جدی :)) دایی دومی دوست داشتنی منه ... دوج دارمش ؛)
+ شیشه ی پنجره را باران شست... از دل من اما... چه کسی نقش تو را خواهد شست؟! :)
+ ینی ملت یه جوری کامنت میذارن...انتقاد می کنن که آدم میترسه یه مطلب تو وبش بذاره :/ والا :|
+ اگه یه روز حس کنم عاشق شدم... اون روز می ترسم...
+ وقتی گفت این یه چیز طبیعیه قیافم همچنان این شکلی :| بود تا اینکه پدرگرام هم در جمع سه نفریمون با مامان بهش اشاره کرد... من نمی دونستم کجا رو نگاه کنم از خجالت... انگار قضیه طبیعی تر از این حرفاس :/
+ خدایا انگیزه م برا درس خوندن از بین نره...
+ ذهن پریشانی دارم امشب...
+ راستی امروز سالگرد ازدواج حضرت علی و فاطمه بود...اینقدر تو تلوزیون عروس و دوماد نشون دادن آدم هوس میکنه فقط یه شب عروس/داماد بشه... فقط عروسی ولاغیر :/
+ مثلا میشود گاهی آدم دلش بغل کردن بخواهد...
+ شیش روز دیگه مدرسه شروع میشه... همیشه از لحظات آخر بدم میاد... استرس میده بهم... مثل همین روزای آخر مونده به مدرسه...مثل شب امتحان...
+ کلا فکرشو که می کنم می بینم قلب من مث یه نوجوونه...یه وقتایی یاغی میشه ...شورش میکنه...دلم میخواد لهش کنم :/
+ جلوگیری از فوران و جولان احساسات یکی از سخت ترین و گ.وه ترین کارهای دنیاست... خیلی با این قضیه سروکله میزنم تا سر احساسات نوجوونی راه درستو گم نکنم...
+ مثلا شده یه وقتایی بگم کاش منم عاشق یکی بودم...دلم وقت حرف زدن با یکی تندتند میزد... بعد صبح از فکری که به ذهنم اومد به گ.وه خوردن می افتادم :/
+ خدا امشبو بخیر کنه...انگار یه چیزیم هست... آب و روغن قاطی کردم انگار :|
امروز میگفت: یک سری از بلاگر ها با هویت جعلی هستن... چند نفرن که مدیریت یه وب رو به عهده دارن... آمار دخترا رو در میارن ... باهاشون رفیق میشن... یا وعده ازدواج میدن... دختره که خام شد اطلاعاتشو می گیرن.... بعد تهدیدش می کنن :/
گرخیدم :/
والا دیگه آدم نمیتونه به چشاش هم اعتماد کنه... چه دنیای گو.هی شده :|