اینجا خاطره نم نم می بارد...

هیســــ ... سکوتُ حس کن آدم...

اینجا خاطره نم نم می بارد...

هیســــ ... سکوتُ حس کن آدم...

پیام های کوتاه
  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۱۸:۰۵
    31
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۹/۲۶
    65
  • ۹۴/۰۹/۱۳
    73
  • ۹۴/۰۹/۱۰
    72
  • ۹۴/۰۹/۰۸
    71
  • ۹۴/۰۹/۰۷
    70
  • ۹۴/۰۹/۰۴
    69
  • ۹۴/۰۹/۰۳
    68
  • ۹۴/۰۹/۰۳
    67
  • ۹۴/۰۹/۰۳
    66
  • ۹۴/۰۸/۲۷
    65

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه مدت نماز نمی خوندم.... 

دوباره از محرم شروع کردم خوندن...

 یه وقتایی بین نماز اینقدر آروم میشم،

 حس میکنم همه ی خستگیای روحیم یهو پر میکشه میره...

 سبک سبک میشم...

 اصن این آرامش بی نظیر وصف شدنی نیست...

 تا حالا هیچوقت اینطوری روحم آرامش پیدا نکرده بود...

 خدایا... 

من فکر میکردم یه همچین آرامش بی نظیری یه جا دیگست...

ولی سر نماز طعمشو بم چشوندی...  

ممنونم...

خالص خالص ممنونم معبود دوست داشتنی من :*

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۵
باران ...

پشت تلفن:

من با لحنی شاد: سلاااام خوبی؟

 فاطمه با لحن حرصی: سلام و زهرررررمااااارررر 

:| 

حق داره بیچاره ۱۳ بار زنگ زد کارم داشت گوشی سایلنت بود متوجه نشدم :)))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۱
باران ...

ای تفففففف دوباره سرما خوردم... دارم می میرم :((((((

 + مصی: دختردایی خوشگل من چطوره؟؟؟

 - بد نیستم...یه خواهش...دیگه بهم خوشگل و اینا نگو لطفا...ممنون.

 + چرا؟؟ یه دلیل بیار 

- شاید از نظرت مذهبی نباشم ولی تا حدودی هستم... زدن این جور حرفا توسط یه دختر و پسر نامحرم حرامه...قانع شدی؟؟؟ 

+ باشه بیخیال 

- :)

 + زیاد خوشحال نباش،دیگه بت پیام نمیدم تا گناه نکنی

 - صلاح مملکت خویش خسروان دانند

 :/ بهتر...حالا انگار من از خدامه :/ کلا مهم نیس برام :|

 یه وقتایی خیلی بدجنس میشم...اماااا واقعا دوست ندارم یه وسر نامحرم بم بگه خوشگلی...

یه حس بد و گو.هی بم میده که در واژه نمی گنجد!!!! :/

 فی الواقع بیشترش برا اینه که میدونم این پسری که بم میگه خوشگل از رو برادری و به عنوان یه پسرعمه نیست.... 

کلا بیخیالش...امروز مدرسه نرفتم از بس مریض بودم...

 دینی هم دو درس امتحانه به زور یه درسو خوندن الان رو دومیم خداکنه تموم بشه...

سرماخوردگی خره...بزه...بیشوره...آغشاله...

 سرماخوردگی عبضی :||||

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۰
باران ...

+چرا پسرا اینقدر عجیبن؟؟؟ به عبارتی چرا نمیشه پسرا رو شناخت؟؟؟

 + به مصی میگم چرا حسی به وجود بیاد وقتی آینده مشخص نیست؟

 میگه حرف دلتو بگو حتی اگه تو آینده نشه حداقل حسرت نخوری که بهم نگفتی... 

حرفشو که قبول ندارم...

 من تا یکی اسمش نره تو شناسنامم دوستت دارمی بش نمیگم...

 اصن هیچی... حس گندیه ها... شایدم حس خوبیه...

 نمی دونم...

 به خاطر عقایده... حس درونی خودمه...

 بازم نمی دونم...

ولی حس میکنم ابراز علاقه قبل ازدواج... دوستت دارم عاشقم گفتنا و...

 اصن گناهه...ینی یه همچین حسی بم دست میده...

 حس خوبی ندارم به این حرکت...

 یه خورده ذهنم مشغول شده ولی دلیل نمیشه از درس و اینا بیفتم.‌..

 درس جای خودش... 

الانم اومدم تخلیه ذهنی کنم برم سراغ تاریخ ادبیات برا امتحان فردا... 

+ خدایا توکل به تو...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۱
باران ...

نمی دونم کارم درست بود یا نه! حس میکنم نباید اون حرفا رو میزدم...

 حس خاصی هم ندارم...

نه حس خوب نه بد...

خنثاست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۳
باران ...

+ وه منم غیبت کبری کردماااا دلم تنگ شد برا وبلاگ نویسی... الانم یه وقت آزاد گیر آوردم بدو بدو اومدم ببینم چه خبره اینجا... یکمم بنویسم دلم وا شه :)) 

+ عروسی دایی مث برق و باد گذشت... با اینکه بابا با گیر دادنای مضخرفش که زیاد نرقص و پیش پسرای فامیل نرو و چه میدونم اینجا نباش اونجا نباش ر.ید تو حالم ولی درکل خوب بود... 

+ آخرش مجبورم کردن پاتختی عربی برقصم...ای ملعون ها :)))) 

+ مدرسه ^__^ خوبههههه می سازیم باهاش...

تا حالا پنج-شیش تا بیست و یه ۱۷ و ۱۸ داشتم که اون ۱۷

به خاطر دبیر جغرافی ع.نمون بود که به خاطر سه تا کلمه آب و هوا و پراکندگی

بم این نمره رو داد و اون ۱۸ هم که امتحان از ده نمره بود و ۹ شدم ضربدر دو شد...

امروز مطالعات رفتم جلو با اینکه همه رو جواب دادم ولی گفت به خاطر من منی که تو مثال کردی میدم ۱۹ :|

ینی دلم میخواست سرمو بکوبم تو دیوار!!!!

عوضیای عقده ای خرن!

اصلا با معلمامون حال نمیکنم به جز دو-سه مورد بقیه شون خیلی چیزن :/ 

+ من امسال معدلمو کنم بالای ۱۹ یه خواب آرومو تجربه میکنم!!!! 

+ راستی اردوی راهیان نور میخواد بچه ها رو ببره سنندج و مریوان و طلاییه و اینجاها ...خیییلی دلم میخواد برم ولی بابا اجازه نمیده :/ میگه میری اونجا اتوبوس چپ میکنه میمیری ما تو رو با خون دل بزرگ نکردیم بری اونجاها یه چیت بشه...اصن برم اسید بخورم از دستش :// 

+ من هنوز هیچ کتاب تستی نخریدم که تست بزنم...اصن نمیدونم باید چیکار کنم هیچ بزرگتری هم اطرافم نیست ازش کمک بگیرم...دقیقا باید چیکار کنم؟؟؟  خیلی تو این مورد سرگردونم :(( 

+ ناموسا دوسه روز حس کردم عاشق یکی شدم بعد دوباره به این نتیجه رسیدم این شکرخوریای اضافه به من نیومده :/ اصن من و چه به این غلطا ...عیب نداره نوجوونیه دیگه :/ 

+ الان من برای اینکه بتونم خودم یه حساب برا خودم باز کنم باس هیجده سالم پر بشه؟ یا برم تو هیجده کفایت میکنه؟؟؟ 

+ هوا ابری و بارونیه...به قول خانوم چمنی: هوای بارونی رو دوج دارم ^__^ 

+ اوه اوه این کتاب روانشناسی ناموسا سخته ها ...ینی دهن سرویس کنه...پنج شیش ساعت فقط داشتم ۸ صفحشو میخوندم :/ 

+ ولی دوست داشتنیه مطالبش :))) 

+ اولین مستمع و گریه کنش باران است/ آسمان تاب نیاورد محرم برسد... 

+ عاشق محرمم...عاشق امام حسین...عااااشق علمدار کربلا...

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)

السلام علیک یا ابالفضل العباس(ع)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۳
باران ...

روز اول مدرسه خوب بود..‌ استرس و اینا هم اصن نداشتم...

والا ۱۲ ساله داریم می ریم دیگه استرس کیلو چنده؟؟؟ :/

منطق درس داد... خوب بود خوشمان آمد...

حالا امیدوارم هرچی جلوتر می ریم دهنمون سرویس نشه :|

ریاضی هم درس داد... کلا با ریاضی حال نمی کنم ...

همچنین معلممون هم قدرت بیانش خوب نیس پ باس خر بزنم و تجزیه تحلیل کنم تا بفهمم داستان چیه :/

ینی جمیع کادر مدرسمون رو همه باهم بوققققق که یه برنامه هفتگی چیدن به درد ننه شون میخوره و عمه ی گرامشون...

آخه دیو.ثا تاریخ ادبیات و ادبیات و عربی و دینی تو یه روز؟؟؟

  تاریخ یکشنبه و دو شنبه پشت سر هم؟؟؟

جغرافیا تو یه روز ۴ ساعت؟؟؟؟ ای بر باباشون لعنت...

بدبختی معلم تاریخمون هم این زنیکه نخاله س...

چشم دیدن ایکبیریشو ندارم از بس سگ اخلاقه... اه...

این از قسمتای شخمی قضیه...

کلاسمون پنجره ش رو به دریاس :)))) وه عاشق ویوشم...

دو سه نفر هم از رشته ریاضی و تجربی اومدن انسانی… مدیر معاونا که همون قبلیان...

آبدارچیمون عوض شد...

مدرسه نمونه...نمونه...نمونه...

ای ر.یدن به مدرسه نمونتون که اینقدر پزشو میدین و امسال قبولی دانشگاه نداشت هه...

برخلاف دو سال اخیر امسال دلم برا مدرسه تنگ شده بود... جدی...

البته فقط مدرسه هاااا وگرنه همکلاسیام آدمایی نیستن که دلم براشون تنگ شه...

یه مشت ... بیخیال غیبت نکنیم...

+ عروسی دایی رو انداختن وسط هفته دهنم ما سرویس شد... هی برو بیا برو بیا...

الان هفته بعد چهارشنبه ریاضی درس میده اون وقت من نیستم...

منطق و دینی هم همینطور :|||

+ اندکی از لیلا و بسیار از جد و آباد بی شعورش بدم میاد... احمقای الاغ :||||||

بعد اینکه یک سری چیزها رو فهمیدم و یک سری حرف هاشون به گوشم خورد و

یک سری رفتار گ.وه ازشون دیدم به این نتیجه رسیدم...

+ چشم و تو هم چشمی (درسته؟) هم شد کار ؟؟؟

بابا ول کنین جان ننه هاتون... مگه خرین؟ نمی فهمین؟

مغزتون کوچیکه که ارزش های واقعی رو دنبالش نمی رین  و چسبیدین به این چیزای خاله زنکی؟

اه اه اه تف ...تفففففففف

+اممممم امروز از کله سحر که پا شدیم ۴۰۰ تا قاشق چنگال و بشقاب رو دستمال کشیدیم و

پاک کردیم و دهانمان قشنگ سرویس شد!

+ یه وقتایی که با فاطمه سر موضوعی حرف میزنیم و بحث و گفت و گو و این حرفا دلم میخواد

یکی بزنم تو سرش که هرچی میگم حالیش نمیشه و حرف خودشو میزنه...

عه اصن این بچه یه وقتایی حرفش غلط هم که هست ابروهاشو میده بالا حق به جانب صحبت میکنه...

اون لحظه دیگه قیافه منو تصور کنین :|||||

+ ای بابا پست طولانی شدا 

+ خب الان دلم میخواد درس بخونم اما چه کنیم که

خونه مادربزرگیم و کیلومتر ها فاصله است بین من و یارهای مهربان...

+ واااااااای خدا زبان فارسی با توجه به تدریس گ.وه این معلم فاجعه س...

نمره هام میکشه پایین...

بدترین فحش ها نثار روح پرفتوح عمه و مادر و پدر و خود شخص مدیر مدرسه که سرتاپاشو ...

ای بابا خیلی عصبیم بابت برنامه ریزیشون چقدر دری وری گفتم...

وقتی اعتراض کردیم و گفتن همینیه که هست دلم میخواست سرشو بکوبم به دیواز دیو.ثو ://////

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۱
باران ...